من ازحق خودم دفاع میکنم
‹‹ عبدلملک بن مروان››به قضات دادگاههادسپرده بود که صدای حق گویان صریحاللهجه رادرسنیه ها خخه کنید.
ذاستان "ایاس" با قاضی که از طرف عبدالملک به قضاوت میپرداخت پرده از روی این راز برگرفت .میگویند :وقتی ایاس با مردی پیروفرتوت بر سر موضوعی نزاعی داشت اورا به محکمه قاضی شام بردند تا دعوای خود را مطرح کند وحقش رابگیرد.
اما قاضی عوض اینکه به حقایق دقت کند به حشیه پردازی پرداخت وگفت:خوان !هیچ خجالت نمیکشی که گریبان این پیرفرتوت را گرفته ای؟!
ایاس گفت:از شما تعجب میکنم که ندانسته ای که حق ازاین پیرمرد عظیمتر است!
قاضی گفت در محضر من ساکت شو!
ایاس گفت :اگر من ساکت باشم چه کسی بر حقانیتم دلیل اقمه میکند؟!
قاضی پس از آنکه سخنان تند وصریح جوان را شنید بناچار جریان را به به عبدالملک گزارش داد،عبدالملک پس از شنیدن این ماجرا دستور زیر را به قاضی فرستاد.
به کار این جوان رسیگی کن وحق او رابستان اما از شهر بیرونش کن ،زیرا با این صراحت وشجاعتی که دارد موجب میشود که مردم ازحقایق امور واجتماع آگاه شوند وما از این امر ضرر وزیان ببینیم.1
1-اوراق سیاه یا تاریخ بنی امیه ص136-137
کلمات کلیدی: داستانهای اخلاقی